سفارش تبلیغ
صبا ویژن


آینده ی سبز

مولای من !

بارها خواستم برایتان بنویسم اما قلمم قاصر بود.

می خواستم به زیارتتان بیایم، اما پاهایم توان نداشت.

اما این بار از چشمه مهتاب وضو گرفته ام و از بال پرندگان عاشق قلم ساخته ام تا چند سطری برایتان بنویسم.

از آن روز که شنیدم بیشتر یاران شما جوانند، روزها را می شمارم که تا جوانی نرفته است شما را یار باشم.

از آن روز به خود می بالم و جمعه ها به انتظار می نشینم که شما بیایید. لحظه های زیستن تنها با حضور شما معنا می یابد و من این روزها بیشتر از پیش دلم شما را می خواهد.

دوست دارم بیقرار از این کوچه های تنگ عبور کنم، همه هیاهوی این شهر شلوغ را به فراموشی بسپارم و با سرشکستگی و اشک و کوله بار خضوع، راه دیار شما را پیش گیرم.

رو به شما جاده ها سبزند، رودهای عشق جاریند و دلتنگی ها محو هستند.

مولا ! ما را دریاب. ما را که در کشاکش این روزهای مکرر در عادت دیرینه فرو رفته ایم و از شما غافلیم. مگذار آغاز روزهای پر طراوت جوانی را با عادت مرسوم روزمرگی آغاز کنیم. مخواه که لحظه های زیستن ما مملو از هراس معیشت بگذرد بی هیچ عشق و شور و شوقی.

بر آستان مقدس و قدوم مبارکت در هر کران و هر کوی و برزن گل می افشانم، هر چند در پیچ و خم روزگار بسیاری از دغدغه های مادی مرا از نگاهت محروم می کند اما از کرامت تو دلشادم که بندگان خدایت و پویندگان راهت را نگه داری و همچنان بر سر جاده اخلاص استوار می مانم.


نوشته شده در دوشنبه 89/5/11ساعت 10:58 صبح توسط سارا نظرات () |


Design By : Night Skin

اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً